برای رویاهای اسطوره ایم

بوی شراب بیهق

می پیچدازلبانت.

ماهی می خندد به روی ماهت.

موج گر می گیرد ازالتهابت.

اسطوره ایست عریان آن تن پوش سیاهت.

یکی می زند بر در(تق.تق)

بوی شراب بیهق.

مرغی می خواند(حق.حق)

بوی شراب بیهق.

  یاهو.یاهو

می کنه چشمات جادو

  آهو.آهو

این حسهای وحشی مال کجاست بانو. 

 بوی شراب بیهق پیچید بر دهانش.

سپید انگی

خاتون بیا  تا خیال را نقاشی کنیم.


 تو ماه بکش بر روی ابر

 

من خودم را  میان خوابهای تو... 

 

ادامه دارد

برای همیشه

حجامت حجم

درگلوگاه عصب

کفالت کفل راه را  بر ذهن اسب می شود

ومهنای درد درهنوز آمدن

برانتباه تباه می شود

تب آه می شود

آه می شود.

ومن تنها در منتها می مانم.

برای ریشه

من عصاره سایه خدنگی بیمارم

نصیبه ام کبودی

انگاره تمام آزردگیها

سرشاراز چکاچک ابلیس وخدا

زاده ازتلاقی دوروح آواره

هزاره آدمی به نو بررسیده

فرزند آرزوی شیطانم.

کویرهم مرابه فریاد نمی نشیند.