خاتون :

قرارمان این بود که بی آب وآینه یکدیگر را صدا نزنیم.

اما

خشکسالی آن سالها یادت هست؟

حال من وتو مانده ایم وبغض فروخورده ای که

هیچ آسمانی را بارور نخواهد کرد.