خاتون :

قرارمان این بود که بی آب وآینه یکدیگر را صدا نزنیم.

اما

خشکسالی آن سالها یادت هست؟

حال من وتو مانده ایم وبغض فروخورده ای که

هیچ آسمانی را بارور نخواهد کرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین گرجی پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 17:09

سلام
چطوری پسر؟
خوشحالم که بعد سالها پیدات کردم
ایمیل بفرست ارتباط داشته باشیم
خیلی خوشحال میشم
درود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد